قاصدک غم دارم غم آوارگی و در به دری
غم تنهای و خونین جگری
قاصدک وای به من,همه از خویش مرا می رانند ...
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند ...
مادر من غم هاست مهد و گهواره من ماتم هاست ...
قاصدک دریابم روح من عصیان زده و طوفانیست آسمان نگهم بارانی نیست ...
قاصدک غم دارم غم به اندازه سنگینی عالم دارم ...
قاصدک غم دارم غم من صحرا هاست ...
افق تیره ی او ناپیداست قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی
وبه تنهایی خود در هوس عیسا یی
وبه عیسایی خود منتظر معجزهای غوغایی
قاصدک حال گریزش دارم می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست ...
پستی و سستی و بد مستی نیست ...
می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست ...
شاید آن نیز فقط یک رویا ست ...
کلمات کلیدی: